داستان اسارت بدون یک شلیک6 (محمدرضا مروانی)
بعد از مدتی خود را در پاسگاه عراقی ها دیدم، از قبل 15-20اسیر مجروح دیگر آنجا بودند، مرا در میان آنها پیاده کردند. برخی دست شان بسته بود، دست من باز بود. مقداری آب به ما دادند. من به دلیل خونریزی شدید از خوردن آب امتناع کردم، گفته بودند اگر کسی خونریزی کرد به او آب ندهید زیرا خوردن آب خونش را رقیق می کند و خونریزی اش را تشدید می کند.
ادامه مطلب ...